چرا به آدمهای مشابه جذب میشویم؟
یکی از تجربههای مشترک بسیاری از افراد این است که در روابط عاطفی، «الگوهای تکراری» را تجربه میکنند. رابطه تمام میشود، اما رابطه بعدی دوباره با فردی شبیه قبلی شکل میگیرد؛ کسی با همان ویژگیها، همان رفتارها و همان نقاط دردناک. این موضوع فقط یک اشتباه ساده در انتخاب نیست؛ یک چرخه عمیق روانشناختی است که بدون آگاهی، بارها تکرار میشود.
مغز ما در روابط به دنبال آشناها میگردد، نه لزوماً مناسبترین افراد. آنچه برای ما آشناست، احساس امنیت میدهد؛ حتی اگر آن آشنایی دردناک، سرد، بیثبات یا آسیبزا باشد. مغز ترجیح میدهد «چیزی را انتخاب کند که بلد است» تا چیز جدیدی که نیاز به یادگیری تازه دارد. برای همین بسیاری از ما، جذب الگوهایی میشویم که از کودکی در ذهن ما نقش بستهاند: نوع برخورد، میزان توجه، شیوه محبت، حتی نوع دعوا کردن.
این الگوها معمولاً از تجربههای اولیه شکل میگیرند. اگر فردی در کودکی با تجربه بیتوجهی، عدم ثبات، سردی عاطفی یا کنترلگری بزرگ شده باشد، مغز در بزرگسالی همان الگوها را به عنوان «عشق آشنا» میشناسد. این آشنایی بهظاهر امن است، اما در واقع فرد را دوباره در همان چرخه ناراحتی قرار میدهد.
چرا این چرخه ادامه پیدا میکند؟ چون مغز در روابط عاطفی به دنبال تکمیل داستان ناتمام است. فرد ناخودآگاه تلاش میکند با انتخاب شریک شبیه گذشته، «پایان متفاوتی» بسازد. اما واقعیت این است که آدمها تغییر نمیکنند فقط چون ما میخواهیم. نتیجه؟ همان درد، همان خستگی، همان تکرار.
اما این چرخه قابلشکستن است. اولین قدم، شناخت الگوهای تکراری است. باید ببینید جذب چه ویژگیهایی میشوید؟ چه رفتارهایی در شریک عاطفی، برای شما «جذاب» اما در نهایت «آزاردهنده» میشود؟ چه نقاط مشترکی بین روابط گذشتهتان وجود دارد؟ آگاهی از این شباهتها، در واقع روشن کردن چراغی است که از مسیر قدیمی دورتان میکند.
گام دوم، توجه به نیازهای عاطفی واقعی است. بسیاری از ما از رابطه چیزی میخواهیم اما در عمل برعکسش را انتخاب میکنیم. کسی که به ثبات نیاز دارد، ممکن است جذب آدمهای بیثبات شود چون آنها برایش آشنا هستند. کسی که عشق آرام میخواهد، جذب رابطههای پرتنش میشود چون تنش را از کودکی تجربه کرده. وقتی نیاز واقعی مشخص شود، انتخابها تازه شکل دیگری به خود میگیرد.
گام سوم، یاد گرفتن رابطه سالم است. رابطه سالم مهارتی آموختنی است—یک مهارت که با شناخت خود، مرزگذاری، آگاهی هیجانی و تعامل متعادل ساخته میشود. و اگرچه در ابتدا ممکن است «کسلکننده» یا «کمهیجان» به نظر برسد، اما آرامشی که ایجاد میکند، همان چیزی است که اغلب افراد سالها دنبالش بودهاند.
چرخه انتخابهای اشتباه تا زمانی ادامه دارد که فرد فکر کند این «سرنوشت» اوست. اما وقتی آگاهی وارد شود، مسیر کاملاً تغییر میکند. مغز میتواند یاد بگیرد الگوهای جدید را امن بداند؛ میتواند یاد بگیرد عشق سالم، بیثباتی و درد نیست؛ میتواند یاد بگیرد رابطه امن، جذابیت خودش را دارد.
شکستن این چرخه یعنی ساختن آیندهای متفاوت؛ آیندهای که در آن رابطه نه تکرار زخمهای گذشته، بلکه شروع فصل جدیدی از رشد و آرامش باشد.
__ رضا کاکرودی | روانشناس بالینی