(پشت صحنهی فرار از رابطه نزدیک)
صمیمیت برای خیلیها چیز راحتی نیست. بعضی آدمها تا مرز نزدیک شدن پیش میآیند، گرم میشوند، مهربان میشوند، در دسترساند… اما همینکه رابطه کمی جدیتر میشود یا احساس میکنند طرف مقابل دارد به دلشان نزدیک میشود، عقب میکشند. سرد میشوند. فاصله میگیرند. جوابها کوتاهتر میشود.
این رفتار معمولاً طرف مقابل را گیج میکند: «من کاری کردم؟ چیزی عوض شده؟ چرا یهو رفت توی لاک خودش؟»
اما ریشه این رفتار در ۹۰ درصد موارد هیچ ربطی به طرف مقابل ندارد؛ مربوط به داستانی است که فرد سالها قبل یاد گرفته.
آدمهایی که از صمیمیت میترسند معمولاً در کودکی این پیام را دریافت کردهاند که «نزدیکی خطرناک است.»
یا یکی از والدینشان قابلپیشبینی نبوده، یا محبت همراه با تنش و ترس بوده، یا مجبور بودهاند خیلی زود مستقل شوند و به کسی تکیه نکنند.
برای همین، وقتی در بزرگسالی کسی به آنها نزدیک میشود، مغز این نزدیکی را تهدید تعبیر میکند. تهدیدِ کنترل شدن. تهدیدِ آسیب دیدن. تهدیدِ از دست دادن آزادی.
ذهن این افراد صمیمیت را «معنیدار» و «پرخطر» میبیند، نه «زیبا» و «طبیعی».
نتیجهاش این میشود:
وقتی رابطه معمولی است → آرام هستند.
وقتی رابطه عمیق میشود → سیستم هشدار مغز روشن میشود.
و وقتی سیستم هشدار فعال شد → رفتار سرد، فاصله گرفتن، کار کردن زیاد، مشغول شدن افراطی یا حتی خرابکاری در رابطه.
انگار مغز میگوید: «قبل از اینکه تو منو ترک کنی، خودم یک قدم عقب میرم.»
این افراد معمولاً آدمهای بد یا بیاحساس نیستند. اتفاقاً خیلی احساساتیاند، فقط بلد نیستند در یک رابطه نزدیک امن بمانند. احساساتشان زیاد میشود و همین زیاد شدن برایشان ترسناک است.
جالب اینجاست که آدمهای امن و دردسترس برایشان جذاب نیستند؛ چون آرامش برایشان ناشناخته است.
اما آدمهای دور، دستنیافتنی یا نامطمئن برایشان آشناست. مغزشان این الگو را بهتر میشناسد.
درمان و تغییر وقتی شروع میشود که فرد بفهمد «فرار من از صمیمیت یک انتخاب نیست؛ یک واکنش شرطیشده است.»
وقتی این آگاهی بیاید، کمکم میتوان یاد گرفت که حضور در رابطه امنیت بیشتری از تنهایی دارد.
این افراد با تمرین و همراهی یک درمانگر، یاد میگیرند احساسات را مدیریت کنند، نه اینکه از آنها فرار کنند.
صمیمیت، مهارت است؛ بعضیها با آن بزرگ شدهاند، بعضیها باید یادش بگیرند.
هیچکس محکوم نیست همیشه از نزدیکی بترسد.
بعضی از امنترین آدمهای امروز، همانهایی هستند که سالها از صمیمیت میگریختند.
__ رضا کاکرودی | روانشناس بالینی