وقتی فکر میکنی منطقی هستی اما رابطه را با ترس هدایت میکنی؛
گاهی آدمها فکر میکنند کاملاً منطقیاند، مستقلاند و روی پای خودشان میایستند؛ اما در زیر همین ظاهر آرام، یک وابستگی عاطفی پنهان جریان دارد. این وابستگی با چسبیدن، گریه و خواهشکردن خودش را نشان نمیدهد. لباسش رسمیتر است؛ در قالب کنترلکردن، بیشتحلیل کردن، حساسیت افراطی و تلاش برای پیشبینی هر اتفاقی که ممکن است رابطه را خراب کند.
وابستگی پنهان معمولاً در کسانی دیده میشود که در کودکی یا نوجوانی مجبور بودهاند قوی باشند. کسی نبوده که ترسها و نیازهایشان را ببیند، پس یاد گرفتهاند احساساتشان را پشت دیوار عقلانیت قایم کنند. همین الگو در بزرگسالی تبدیل میشود به رابطههایی که از بیرون آراماند اما از درون با اضطراب اداره میشوند.
فرد وابستهی پنهان همیشه یک سؤال نهان در ذهنش دارد: «اگه یک روز دوستم نداشته باشه چی؟»
اما خودش هم متوجه نیست این سؤال را هر روز با رفتارهایش جواب میدهد:
چک کردن، حسابرسی، بیشفکری، حساسیت به کوچکترین تغییر لحن، و انتظارهای پنهان.
شریک عاطفی معمولاً رفتارهای فرد را «کنترلگر» یا «ایرادگیر» میبیند؛ اما ریشهاش کنترل نیست، ترس است. ترسی که به زبان نمیآید، چون خود فرد هم باور دارد منطقی است. او دنبال داشتن رابطه نیست؛ دنبال از دست ندادن رابطه است.
وابستگی پنهان خطرناک است چون برچسب منطقیبودن به خودش میزند. همین باعث میشود فرد هیچوقت به زخم اصلی نگاه نکند؛ زخمی که سالها پیش شکل گرفته، همانجا که احساساتش جدی گرفته نشد. درمان این الگو با درک همین نقطه شروع میشود. با دیدن این واقعیت که «تحلیل زیاد همیشه نشانهی هوشمندی نیست؛ گاهی نشانهی امنیت نداشتن است.»
وقتی فرد یاد میگیرد احساساتش را بدون ترس ابراز کند، رابطهها سالمتر میشود، توقعها واقعیتر و فاصلهها کمتر آسیبزننده. وابستگی پنهان درمانپذیر است؛ به شرطی که شجاعت نگاهکردن به ترسی که سالها پنهان شده را داشته باشیم.
__ رضا کاکرودی | روانشناس بالینی