روان‌نویس | رضا کاکرودی - روانشناس بالینی و روان‌درمانگر

وبلاگ رسمی رضا کاکرودی، روانشناس بالینی. ارائه تحلیل‌های روان‌شناسی، تکنیک‌های خودیاری و مطالب تخصصی در حوزه سلامت روان و درمان شناختی-رفتاری (CBT).

چرا ذهن ما همیشه بدترین سناریو را تصور می‌کند؟

و چطور می‌توانیم این چرخه را متوقف کنیم؟

 

یکی از رایج‌ترین تجربه‌های ذهنی ما این است که به محض اینکه اتفاقی نامشخص بیفتد، مغزمان مثل یک دستگاه تولید فیلم ترسناک روشن می‌شود و شروع می‌کند به ساختن بدترین سناریوهای ممکن. یک پیام دیر جواب داده می‌شود؟ سریع فکر می‌کنیم چیزی خراب شده. یک جلسه کاری لغو می‌شود؟ ذهن می‌گوید مطمئناً مشکلی بزرگ پیش آمده. یک علامت بدنی کوچک حس می‌کنیم؟ ذهن فوراً به سراغ خطرناک‌ترین بیماری‌ها می‌رود. این واکنش فقط یک عادت فردی نیست؛ بخشی از عملکرد تکاملی مغز انسان است.

 

مغز ما هزاران سال قبل، در دوره‌ای که انسان برای بقا میان خطرهای واقعی زندگی می‌کرد، یاد گرفته بود که همیشه بدبین باشد و خطر را بزرگ‌تر ببیند. چون اگر اشتباه می‌کرد و خوش‌بین می‌شد، ممکن بود زنده نماند. برای همین مغز ترجیح می‌داد اشتباهِ «زیادی نگران بودن» را بکند تا اشتباهِ «کم‌تخمین زدن خطر». این الگوریتم هنوز هم در ما فعال است، حتی اگر دنیای امروز کوچک‌ترین شباهتی به آن شرایط ندارد. اما مغز تفاوت را نمی‌فهمد و همان واکنش‌ها را تکرار می‌کند.

 

مشکل اینجاست که دنیای امروز پر از ابهام، انتظار، تأخیر، پیام، ارتباطات پیچیده، موقعیت‌های اجتماعی و لحظات نامشخص است. و مغزی که برای شکار و فرار تربیت شده، وقتی با این حجم از ابهام روبه‌رو می‌شود، مجبور می‌شود با همان «ابزار قدیمی» کار کند: یعنی حدس‌زدنِ بدترین حالت ممکن.

 

وقتی ذهن وارد حالت تهدید می‌شود، سیستم عصبی سرعت فکر را بالا می‌برد، بدن را آماده واکنش می‌کند، توجه را به سمت خطر احتمالی می‌برد و هر نشانه کوچکی را مثل یک هشدار بزرگ تفسیر می‌کند. این روند باعث می‌شود فرد عملاً با خودِ اتفاق درگیر نباشد، بلکه با داستان‌هایی که ذهن ساخته درگیر شود. و همین باعث اضطراب، تنش بدنی، بی‌قراری و حتی حملات فکری مداوم می‌شود.

 

اما خبر خوب این است که این یک «الگوی ثابت» نیست؛ یک عادت قابل آموزش است. همان‌طور که مغز به مرور یاد گرفته تهدید را بزرگ ببیند، می‌تواند یاد بگیرد واقع‌بینانه‌تر فکر کند. با چند تمرین ساده و کوتاه، می‌شود این الگو را ضعیف و ضعیف‌تر کرد تا جایی که ذهن کم‌تر سراغ بدترین سناریو برود.

 

چطور این چرخه را متوقف کنیم؟

۱. نوشتن سه احتمال واقع‌بینانه

هر بار که ذهن به سمت بدترین سناریو رفت، به خودت بگو: «سه احتمال منطقی‌تر چیه؟»

مثلاً اگر کسی دیر جواب داد، سه گزینه می‌تواند این باشد: مشغول کار است، گوشی‌اش در دسترس نیست، حال و انرژی جواب دادن ندارد. همین کار ساده ذهن را از تونل بدبینانه بیرون می‌آورد.

 

۲. تمرکز به جای «سناریو» روی «احساس»

قبل از اینکه به داستانی که ذهن ساخته بچسبی، یک مکث کوچک کن و از خودت بپرس: «الان دقیقاً چه احساسی دارم؟ ترس؟ نگرانی؟ تهدید؟»

وقتی احساس شناسایی شود، شدت سناریوسازی پایین می‌آید و ذهن آرام‌تر می‌شود.

 

۳. قانون ۲۴ ساعت

۹۰ درصد نگرانی‌های روزمره اگر ۲۴ ساعت به آن‌ها دست نزنیم یا حل می‌شوند یا اهمیتشان از بین می‌رود. این قانون ذهن را از واکنش فوری و عجولانه دور می‌کند و فرصت می‌دهد اطلاعات واقعی وارد شود.
 

۴. حرکت دادن بدن

ذهن مضطرب در بدنی ساکن گیر می‌افتد. یک قدم‌زدن کوتاه، یک دوش، یک جابه‌جایی فیزیکی ساده می‌تواند سیستم تهدید را خاموش و ذهن را از چرخه سناریوسازی خارج کند.

 

۵. سؤال طلایی

از خودت بپرس: «چه مدرکی دارم که این سناریو حتماً اتفاق می‌افتد؟»

۹۹ درصد مواقع هیچ مدرکی وجود ندارد، فقط احساس است و حدس. همین سؤال خودش یک توقف ذهنی ایجاد می‌کند.
 

نتیجه‌گیری:

بدترین سناریویی که ذهن می‌سازد، معمولاً بازتاب واقعیت نیست؛ بازتاب برنامه‌ریزی تکاملی مغز ماست. با چند تمرین قابل انجام و قابل تکرار، می‌شود ذهن را از این الگوریتم قدیمی بیرون آورد و به سمت یک نگاه متعادل‌تر و آرام‌تر هدایت کرد. ذهن قرار نیست همیشه بهترین سناریو را بسازد، اما می‌توانیم به آن یاد بدهیم که حداقل وسط را ببیند، نه انتهای ترسناک ماجرا را.

 

__ رضا کاکرودی | روانشناس بالینی

 

چرا آدم‌هایی که دوستشون داریم، بهمون آسیب می‌زنن؟

این سوالی‌ه که خیلی‌ها می‌پرسن.

واقعیت اینه که آدمی که بهش وابسته‌ای، می‌تونه عمیق‌ترین زخم‌ها رو بزنه.

اما دلیلش همیشه «بد بودن» یا «بی‌احساس بودن» نیست.

سه ریشه اصلی داره:

۱) ما به آدم‌های شبیه گذشته جذب می‌شیم:

مغز عاشق «چیزهای آشنا»ست.

حتی اگر اون آشنا، دردناک بوده باشه.

برای همین گاهی وارد رابطه‌هایی می‌شیم که الگوهای قدیمی رو تکرار می‌کنه.

۲) عشق، چشم ما رو روی واقعیت می‌بنده:

وقتی کسی رو دوست داریم، ناخودآگاه برایش توجیه می‌سازیم:

«خسته بود»

«استرس داشت»

«من اشتباه کردم»

این دفاع‌ها باعث می‌شه رفتارهای آسیب‌زننده ادامه پیدا کنه.

۳) بعضی‌ها بلد نیستن سالم عشق بورزن:

دوست داشتن کافی نیست.

آدمی که ترس از رها شدن، خشم فروخورده، یا ناایمنی داره

ممکنه ناخواسته آسیب بزند.

نه چون نمی‌خواهد،

چون بلد نیست.

 

پس باید چکار کرد؟

یک: رفتار رو ببین، نه حرف رو

آدم‌ها همیشه با رفتارشون حرف می‌زنن.

دو: مرز بگذار:

هر چیزی که ازش بگذری، تبدیل می‌شه به «استاندارد رابطه».

سه: مسئولیت خودت رو بپذیر:

وقتی بفهمی چرا انتخابت این آدم بوده، اون‌جاست که چرخه قطع می‌شه.

 

اگر خواستی، در پست بعدی درباره «مرزهای رابطه سالم» مطلب کامل می‌نویسم.

— رضا کاکرودی


 

۳ نشونه ساده که می‌گه ذهنت بیش‌فعال شده

گاهی آدم احساس می‌کنه مغزش روشن می‌مونه حتی وقتی بدن خسته است.

این همون «بیش‌فعالی ذهن»ه؛ چیزی که خیلی‌ها دارن اما جدی نمی‌گیرنش.

سه نشونه مهمش ایناست:

۱) نمی‌تونی خاموشش کنی:

حتی وقتی موضوعی حل شده، ذهنت هنوز ادامه می‌ده.

سناریو می‌سازه، احتمال می‌چینه، آینده رو پیش‌بینی می‌کنه.

۲) هنگام استراحت ذهن شلوغ‌تر می‌شه:

به‌محض اینکه می‌خوای بخوابی یا حتی چند دقیقه لم می‌دی فکرها می‌ریزن سرت.

این یعنی سیستم هشدار مغز هنوز روشنه.

۳) اشتها و انرژی روزانه‌ات نوسان پیدا می‌کنه:

وقتی ذهن بیش‌فعاله، بدن فکر می‌کنه خطر وجود داره.

در نتیجه انرژی تو روز بالا و پایین می‌ره و اشتها هم نامنظم می‌شه.

 

چکارش کنیم؟

سه کار کوچک ولی مؤثر:

• نفس عمیق شکمی ۶۰ ثانیه

(آرامش میاره بدون کنترل ذهن)

• نوشتن ۳ جمله از چیزی که ذهنت درگیرشه

(ذهن می‌فهمه لازم نیست همه چیز رو نگه داره)

• قطع محرک‌ها ۳۰ دقیقه

(گوشی، پیام، نور زیاد — سیستم هشدار رو خاموش می‌کنه)


اگر دوست داری، در پست‌های بعدی درباره «درمان بیش‌فعالی ذهن با CBT» کامل توضیح می‌دم.

 

— رضا کاکرودی


 

چرا ذهن ما همیشه می‌چرخه؟ (چرخه فکرِ تکراری و ریشه روانی‌اش)


گاهی سرمون رو می‌ذاریم روی بالش و همون فکرهایی که هزار بار مرور کردیم دوباره میان.

چیزی عوض نمی‌شه، اتفاقی نمی‌افته، اما مغزمون ول‌کن نیست.

این چرخیدنِ فکری چند دلیل اصلی داره:

۱) مغز دنبال قطعیت می‌گرده

ذهن ما از «ابهام» متنفره.

وقتی چیزی مبهمه — رابطه، آینده، تصمیم — مغز هی مرورش می‌کنه تا یک جواب قطعی پیدا کنه؛ حتی وقتی جوابی وجود نداره.

 

۲) سیستم هشدار مغز بیش‌فعال می‌شه

بدن فکر می‌کنه یک خطر واقعی وجود داره.

در نتیجه افکار مثل یک آژیر ممتد میان بالا.

 

۳) تجربه‌های قدیمی فعال می‌شن

خیلی وقت‌ها چرخه فکری ربطی به امروز نداره.

مغز با هر اتفاق شبیه گذشته، همون فایل قدیمی رو باز می‌کنه.

 

۴) فکر کردنِ زیاد یک «عادت» می‌شه

بعضیا فکر می‌کنن با زیاد فکر کردن می‌تونن درد یا اضطراب رو کنترل کنن.

اما واقعیت اینه که مرور ذهنی خودش تبدیل به درد جدید می‌شه.

چطور می‌شه چرخه رو قطع کرد؟

قدم اول: متوجه بشی وارد چرخه شدی.

همین آگاهی، خودش ترمز اولیه‌ست.

قدم دوم: از مغزت سؤال اشتباه نپرسی.

به‌جای «چرا اینجوری شد؟» بپرس:

«الان چه کاری ازم برمیاد؟»

قدم سوم: بدن رو از ذهن جدا کنی.

ده تا نفس عمیق، دو دقیقه حرکت، یک لیوان آب سرد — هر چی بدنهارو برگردونه.

قدم چهارم: تصمیم‌های مهم رو در اوجِ چرخه نگیری.

چون مغز تو اون حالت دنبال بقاست، نه منطق.


اگر دوست داری در مورد قطع چرخه فکر بیشتر بدونی، تو پست‌های بعدی کامل بازش می‌کنم.

 

— رضا کاکرودی


 


 

از امروز دوباره می‌نویسم… من رضا کاکرودی‌ام


 

سلام، من رضا کاکرودی‌ام.

روان‌شناس و درمانگر.

اینجا قراره درباره چیزهایی که واقعاً تو زندگی و رابطه‌ها به درد می‌خوره حرف بزنیم…

بدون پیچوندن، بدون خشکی، بدون شعار.

 

اینجا می‌نویسم که:

چطور بهتر فکر کنیم

چطور رابطه‌هامونو سالم‌تر کنیم

چطور از چرخه تکراری ذهن و زندگی بیایم بیرون

و چطور یک‌کم آرام‌تر، امن‌تر و آگاه‌تر زندگی کنیم.

 

این وبلاگ از امروز دوباره شروع شده.

اگه همراه من باشی، سعی می‌کنم هر هفته یک محتوای به‌دردبخور و قابل‌اجرا بگذارم.

 

— رضا کاکرودی